شيوه برخورد قرآن با تحريف، تشابه و نسخ
آيت اللّه صادقي تهراني
بينات: در باب تحريف قرآن كه اهل سنت به شيعه نسبت ميدهند كه قائل به تحريفند اين چه منشايي دارد كه بعضي از علماي شيعه اين موضوع را تأييد ميكنند.
آية اللّه صادقي: اصولاً تحريف در قرآن به هر يك از پنج معنا ـ به جز يك معنا كه عرض خواهد شد ـ حتّي از نظر كفّار نسبت به قرآن، مطرح نشده است. كفّار، ملحدين، مشركين، يهود، نصاري،هرگز نسبت به قرآن قايل به تحريف لفظي نيستند. چنانكه هيچ كافري هم قايل به ظنيّت دلالت قرآن نيست. اين تنها مسلمانان هستند كه احياناً قايل به ابعادي از تحريف و ظنيّت دلالي قرآن هستند و علتش را قبلاً اشاره كردم. بعداً هم عرض ميكنم. تحريف از حرف است. حرف جانب كلام است. يعني قرآن را به جانبي غير از جانب قرآنياش انداختن. و اين داراي پنج مرحله است، يك مرحله، مرحلهي تحريف معنوي است. كه قرآن را برخلاف نص و يا ظاهرش معنا كردن و تحميل بر قرآن نمودن. هم كفّار، هم مسلمانها اين گونه تحريف معنوي را نسبت به قرآن انجام ميدهند. چهار مرحلهي ديگر از تحريف در ميان مسلمانان مطرح است كه سه مرحلهاش قايل دارد و يك مرحلهاش قايل ندارد. عرض كرديم در ميان كفّار هرگز قايل به تحريف لفظي وجود ندارد. يك مرحله از چهار مرحلهاي كه حتي مسلمانها هم چندان قايل به تحريف نيستند، تحريف به زياده است. يعني آيهاي، سورهاي، لفظي، كلمهاي به قرآن اضافه شده باشد. حتي قايلان به تحريف هم مثل شيخ نوري در فصل الخطاب قايل به تحريف به زياده نيست. حتّي رواياتي هم كه شيعه راجع به تحريف به نقيصه يا جابجا شدن قرآن، به آنها استناد ميكند در آن روايات هم هرگز چنين مطلبي پيدا نيست كه به قرآن الفاظي يا آياتي اضافه شده باشد. بنابراين سه مورد از پنج مورد تحريف ميماند. يك مورد تحريف به جابجا شدن، يعني آيهاي از جايي كه دالّ بر مطلوبي است به جايي ديگر منتقل شده باشد.
دوم اين است كه لفظي عوض شده باشد. لفظي را از نظر صيغهي ادبي تحريف كرده و به صيغهي ديگر تحّول داده باشند كه معنايش عوض شده. مثل (يَطْهُرْنَ) كه ميگويند «يَطَّهَرْنَ» بوده است و ديگر تحريف به نقيصه است. چنانكه شيخ نوري رواياتي را نقل ميكند كه قرآن آيات ولايتش سقوط كرده يا بعضي آيات ديگر سقوط كرده است! بنابراين، از اين پنج مرحلهي تحريف، دو مرحلهاش مورد بحث نيست. يكي تحريف به زياده كه چندان قايلي ندارد، ويكي تحريف معنوي كه قايل دارد ولي باطل است ولكن سه تحريف ديگر كه انتساب نقص است به قرآن يعني كم كردن از قرآن، يا لفظ را عوض كردن و يا جابجا كردن، اينها قايل دارد.
مثلاً از جمله استاد ما مرحوم علامّهي طباطبايي رضوان الله عليه در تفسير الميزان در جاي جاي آن، اصرار دارند كه قرآن تحريف نشده است ولي ميگويند:اگر احياناً تحريفي در قرآن باشد. تحريف در جابجا شدن آيهاي ازجايي به جاي ديگر است. مثل آيهي تطهير، ايشان ميفرمايند:)انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً) (احزاب،33/33) جايش اينجا نيست. جايي ديگر بوده و تحريف شده و جابجا شده.
بنده عرض ميكنم كه هيچ جاي قرآن براي آيه? تطهيربهتر از اينجا نيست. چرا؟ براي اينكه خدا خواسته است دو تطهير را براي اهل بيت رسالت محمّدي باهم جمع كند. يكي تطهير خاندان رسول از نظر زنان كه (يانساء النّبي لَستُنَّ) (احزاب/32) تطهيرِ تشريعي است. يعني پاداش خوب بودن زنان پيغمبر دو برابر است و جزاي بد بودنشان نيز به سبب ارتباط با بيت نبوّت دو برابر است؛ يك جهت مربوط به وظيفهي شرعي شخصي آنان است كه حرام، حرام است؛ واجب، واجب است، ويك جهت هم ارتباط با بيت نبوت است كه اگر واجب را انجام بدهند به اين بيت آبروي بيشتري دادهاند و اگر حرام را انجام بدهند، بيآبرويي كردهاند. ولي اضافه براين، تطهير تكويني هم بر مبناي تطهير شرعي در اختصاص اهل بيت رسالت محمّديّه(ع) است كه طهارت علياي آنان در تمامي جهاتِ. اخلاقي، عقيدتي، علمي، عملي وخَلقي در عالم امكان، مطلق بوده و از تمامي معصومان (ع) برتر است يعني هيچ نقصاني، عقلي، فكري، اخلاقي، عقيدتي، عملي، در زمانهاي عصمت ندارند و نخواهند داشت. خوب اين هم پاسخ ما به مرحوم علاّمه طباطبايي بود كه عرض كرديم.
اصولاً نسبت تحريف به قرآن، آن تحريفي كه نقصاني است در دلالت قرآني يا تحريف به نقيصه، يا تحريف به زياده، يا تحريف به جابجا شدن كه معنا را عوض ميكند يا تحريف لفظ كه خود لفظ را كلاًّ يا بعضاً عوض كنند اين تحريفها، تهمت بسيار وقيحي نسبت به مقام مقدس ربوبيّت است. كما اينكه ظنّي بودن دلالت قرآني كه پذيرش تحريفي معنوي در قرآن است، كذب و افترايي بزرگ نسبت به مقام ربانّي است كه يا جاهل است و عاجز! و يا ظالم است و خائن! يا نتوانسته است قرآن را مبين و بيان و تبيان نازل كند! و يا توانسته است و بر خلاف توانِ خود، ظلماً، عِداوتاً،خيانتاً «العياذ باللّه» آنرا ظنّي الدّلالة نازل كرده است تا مردم را گمراه كند!! در حالي كه قرآن در بُعد دروني و در بعد بروني، در بُعد عقلاني و در كلّ ابعاد اسلامي، خاتم كتب است، حجّت بالغهي ديني براي كلّ مكلفان از زمان ظهورش تا دامنهي قيامت است و اگر تحريف شده باشد نقضِ خاتميّت است. نقضِ بلاغ للنّاس است نقضِ هدي للنّاس است. بنابر اين اصولاً سخن اول ما اين است كه نسبت تحريف به قرآن بدترين بُهتان نسبت به مقام قدس ربّانيت و نسبت به مقام خاتميّت است. زيرا اگر قرآن نقصاني دلالي داشته باشد كه مثلاً ظنّي باشد يا نقصاني از نظر تأييد داشته باشد، در نتيجه،بلاغ للنّاس نيست! بيّنات نيست! حجت نيست! عِلم نيست! يقين نيست! ثانياً اگر تهمتي به كسي بزند خصوصاً به مقام بسيار والاي ربّاني آنهم در بُعدِ بيان و بلاغ قرآني؛ اين محتاج به دليل است. در حالي كه هيچ دليلي بر تحريف قرآن ندارند. اصلاً نه دليل دروني دارند و نه دليل بروني! بلكه برعكس،ادلّهي دروني قرآني، ادلّهي بروني قرآني، ادلّهي عقلاني و ادلّهي اسلام به معناي مطلق، همه دلايلي قاطع بر عدم تحريف قرآن هستند در ابعادي كه موجب نقصان بلاغ قرآني و موجب نقصان بينّات قرآني است. مثلاً فرض كنيد اگر تهمت بزنند به شيخ انصاري كه بخشي از كتاب تو را كسي ديگر نوشته و قسمتي را خودت نوشتهاي، اگر اين كتاب را ملاحظه كنيم و ببينيم سنخ سخن و سنخ استدلال، از شيخ انصاري است،همين سنخيّت، خوددليلي دروني است بر عدم تحريف آن كتاب؛ حالا قرآن كه خود، فرموده است:)ولو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً)(نساء،4/82) و ما هرچه در قرآن دقت كنيم،حتي از نظر فصاحت، بلاغت و جنبه هاي ادبي، لفظي، لغوي، علمي و دستورات عملي و اخلاقي و… ميبينيم كه هرگز در آن اختلافي وجود ندارد واين اختلاف نبودن در قرآن دليل بر ربانيّت نزول قرآن است. چون غير ربّ و غير بيانات ربّانيِ حق سبحانه و تعالي، همه دچار اختلاف ، تناقض ويا تكامل هستند.
و لذا اختلافي كه فرمود به اين معنا است كه اگر قرآن از جانب غير خدا بود، اختلاف كثير داشت نه اينكه قرآن اختلاف قليل دارد! نخير، چون مطالب غير وحياني وغير رباني، اختلاف دارد. اختلاف كثير دارد نه اختلاف قليل، بنابراين اختلافاً كثيراً مفهوم ندارد كه مثلاً معنايش اختلاف قليل باشد. خوب، پس حجّت دروني قرآن با بررسي آيات آن در ارتباطات تنگاتنگ اين آيات با يكديگر؛ خود، دليل اول برعدم تحريف است. ودليل دوم اينكه آياتي از قرآن، تثبيت ميكند كه اين قرآن همان كتابي است كه از طرف خدا نازل شده و همچنين از طرف خدا مرتّب شده است در نتيجه قرائت فعلي و مرسوم قرآن فوق حدّ تواترِ كلّ تواترهاست و در اينكه هم نزول قرآن و هم ترتيب قرآن ربّاني است آياتي داريم. مثلاً در (إنّا نحن نزّلنا الذّكر وإنّا لَهُ لحافظون) (حجر،15/9) ده تاكيد وجود دارد كه در هيچ آيهاي از قرآن، در هيچ بُعدي از ابعاد توحيدي، رسالتي ومعادي اينقدر تاكيد وجود ندارد براي چه؟ براي اينكه قرآن شامل توحيد، نبوت، معاد وكل معارف اصلي و فرعيِ الهي است يعني خداي متعال ميفرمايد با اين ده تأكيد ما حفظ ميكنيم قرآن را، از كل آنچه برخلاف بلاغ قرآني است، بر خلاف صحّت قرآني و برخلاف نزول قرآني و برخلاف ترتيب قرآني است (إنّا لَهُ لحافظون) اين قرآن را حفظ ميكنيم براي چه كسي؟ آيا خدا براي خودش حفظ ميكند؟ در صورتي كه شيطان در خدا تاثير نداشته و ندارد، آيا براي پيغمبر حفظ ميكند؟ در حالي كه شيطان در او هم اثر نداشت پس قرآن براي مكلّفين در طول و عرض زمان از هنگام نزول قرآن تا زمان حال و بعداً تا دامنهي قيامت حفظ ميشود. در سينهها، در نوشتهها، درخطها، در چاپها ودر تفسيرها حفظ ميشود. بنابراين قرائاتي كه برخلاف اين قرائت مرسوم و متواتر قرآني است بر خلاف قرآنِ مُنْزَل است و برخلاف قرآن ترتيب يافته است. و آياتي ديگر مانند (وإنّه لكتاب عزيز لايأتيه الباطل) (فصّلت،41/42) اثبات ميكند كه قرآن عزيز است. يعني غالب است و مغلوب نيست. اگر قرآن تحريف شده باشد مغلوب است ومعنايش اين است كه مُحرّف غالب شده و قرآن را زمين زده، كم كرده، زيادكرده و عوض كرده است؛ حال آنكه خداي سبحان با تأكيداتي مكرّر حفاظت قرآن را خود به عهده گرفته است چنانكه در آيهي گذشته تأكيدات ذيل را مشاهده ميكنيم: 1. إنّهُ؛ 2. لكتابًُ؛ 3. عزيز (وإنّه لكتاب عزيز. لايأيته الباطل من بين يديه، ولامن خلْفه) يعني باطل نميتواند از مقابل و ازپشت قرآن به آن راه يافته و خللي به آن وارد كند. كتابهاي آسماني قبلي در برابر قرآن است و قرآن نيز نگرش دارد به كلّ كتابهاي آسماني قبل كه (من بين يديه) است يعني تصديق كنندهي وحي كتب وحياني گذشته است. وپشت قرآن نيز از هنگام نزول قرآن تا قيامت است بنابراين (انه لكتابًُ عزيز. لاياتيه الباطل من بين يديه ولامن خلفه)، يعني قرآن از دو طرف (گذشته وآينده) از شرّ باطل محفوظ است و همان طور كه عرض كرديم، از جلو يعني: كتابهاي آسماني گذشته هيچ باطلي را به قرآن وارد نكردهاند. بلكه قرآن وحي مصّدق آنهاست و آنها مصّدق قرآنند. چنانكه در كتاب «بشارات عهدين» حدود پنجاه تا شصت بشارت بر آمدن رسول اسلام و بر قرآن اسلام را به زبانهاي مختلف ذكر كردهايم. و بعد از نزول قرآن هيچ قدرتي، هيچ علمي، هيچ محرفي، هيچ مبطلي نميتواند باطلي را به قرآن وارد كند. البته مبطل هست، ولي مبطلي كه ابطال ميكند خودش باطل و حذف ميشود. مبطلي كه حتي در يك نقطهي قرآن ابطال كند هرگز نيست. امّا مبطلي كه خودش باطل ميشود، هست (لا ياتيه الباطل) يعني مُبطلهايي كه بتوانند باطلي را در قرآن نمودار كنند، بطلان در تحريف به زياده، در تحريف نقيصه، در تحريف معنا ،و در تحريف مقصود ،هرگز وجود ندارند و از اين قبيل آيات در قرآن زياد داريم كه اين قرآن موجود [الي يوم القيامة] خالص از تحريف و خالص در وحي ربّاني هم در بُعد تنزيل، وهم در بعد ترتيب است. مثلاً در آيهي مباركهي (لا تحرك به لسانك لتعجل به إنَّ علينا جَمْعَهُ و قرآنه) (قيامت،75/16ـ17)جمع يعني جمع مفردات حالا: (إنَّ علينا جَمعه و قرآنه) يعني اين آياتي كه به مناسبات مختلف در مكه و مدينه نازل شده است، اينها را جمع ميكنيم و ميخوانيم،(لا تحرك به لسانك) آيا مردم بايد با لسان محمدي (ص) قرآن بخوانند!. نخير بلكه بايد بالسان رسالتي قرآن بخوانند.لسان رسالتي قرآن، لسان مستقيم وحيانيِ قرآني در دو بُعد است. يكي در بُعد تنزيل كه: (نزل به الرّوح الأمين علي قلبك لتكون من المنذرين) (شعراء،26/193) و يكي در بعد ترتيب كه عرض كرديم؛ بنابراين ترتيب اين آيات، ترتيب كلمات،ترتيب سورهها، كلَّ ترتيبها، از نظر لفظي ومعنوي، كلاًً تحت الحفاظ ربّاني است آنهم با ده تاكيد كه (انّا نحن نزلنا الذّكر وإنّا له لَحافظون)
حال به كساني كه از قبيل شيخ نوري، تحريف نوشتند، چه عرض كنيم؟ اگر بخواهيم صحبت كنيم، تند ميشويم، ولكن مطالبي داريم كه در تفسير الفرقان بحث كردهايم كه جريان نوشتن اين كتاب چگونه بوده است! يك نفر از سفارت انگليس در عراق به عنوان يك مؤمن با ظاهر مرتب، نزد ايشان ميآمده و بالاخره به ايشان گفته بود كه ما شيعه هستيم و غصه ميخوريم كه نام علي (ع) در قرآن بوده و حذف شده!و از اين حرفها كه متأسفانه در ايشان تأثير كرده است و به خيال محدثيشان و خيال غير قرآنيشان هر روز اباطيلي را مينوشتند تا آن شخص بُرد و چاپ كرد والي آخر!
بينات : آيا اين قضيه مستند است؟!
آيت اللّه صادقي: بله،از مرحوم آقاي مرعشي شنيدم. ايشان با يك واسطه براي اينجانب نقل كردهاند و آن واسطه،مترجم فارسي انجيل بُرنابا، مرحوم سردار كابلي بوده كه ايشان مستقيماً مطلب را از وي نقل كردند و من در تفسير الفرقان عين مطلب را يادداشت كردهام. حالا فرضاً كلّ علماي اسلام، چه آنهايي كه كتابهايشان به دست ما رسيده و يا نرسيده،اگر اجماع كنند بر خلاف قرآن، آيا قابل قبول است؟ نخير. چون كلّ علما معصوم نيستند. امّا قرآن معصوم است. آيا غير معصوم نسبت غير معصومانه به معصوم دهد قابل قبول است؟ نخير.در هيچ وجهي قابل قبول نيست. وانگهي اينها نه حجتي دروني دارند ونه بروني؛ پس به حرف اوّل برميگرديم. اگر بر فرض محال قرآن تحريف شده باشد حال كه روايات ما متناقض است، متضاد است، جعل دارد، تقيه دارد،نقل به معنا دارد، تقطيع شده و… پس روايات هم حجّّت نيستند. سند هم كه حجّت نيست. چون رواياتي داراي اسناد صحيح و متناقض در دسترس است بنابراين حجّت روايتي هم نداريم و حجّت قرآن هم كه قرآن تحريف شده! در نتيجه هيچ حجتي درميان مُكلّفان از زمان نزول قرآن تا قيام قيامت نبايد باشد!!درحالي كه اين برخلاف ضرورت قطعي اسلام و كل اديان است كه خدا مكلّفان را بدون تكليف بگذارد يا حجّتي براي آنان بفرستد كه در اين حجّت تغيير يا تضادي ايجاد شده باشد. بنابراين به طور مختصر ميگوييم كه هرگز تحريف در قرآن وجود ندارد مگر تحريف معنوي كه آقايان فقها و مفسّران احياناً افكارشان را بر قرآن تحميل ميكنند مثلاً بر)حُرّم)، غير تحريم را تحميل ميكنند و يا بر)كُتِبَ)غير كُتِبَ را؛ از باب نمونه آيهي وصيت را ملاحظه كنيد:)كُتِبَ عليكم اذا حَضرَ أحدكم الموت إن ترك خيراً الوصية للوالدين والأقربين بالمعروف حقاً علي المتّقين)(بقره،2/180) من در نجف كه آياتُالاحكام مينوشتم مراجعه ميكردم به حرفهاي ديگران از جمله به آيات الاحكام آقاي كاظمي كه سه جلد است ديدم در آنجا نوشته كه اين آيه به دو دليل وصيت را واجب كرده، يكي (كُتِبَ) و ديگري (حقاً علي المتّقين). روايت هم ميگويد وصيت واجب است. ولكن چون شهرت عظيم بر خلاف آيه است ما نصّ را قبول نميكنيم. من به خانواده گفتم: اين كتاب جايش توي كتابخانهي ما نيست. جايش توي شطّ فرات است. براي اينكه شما بر خلاف نص قرآن و برخلاف روايات،شهرت و اجماع را مقدم ميداريد و از اين قبيل تحميلاتي كه با پيش فرضهاي اجتهادي يا پيش فرضهاي تقليدي، يا پيش فرضهاي شهرتي، اجماعي و پيش فرضهاي روايي،بر قرآن تحميل ميشود، مع الاسف در كتب فقهي و تفسيري بيش از پانصد مورد مشاهده ميكنيم و اينها همان تفسير به رأي و تحريف است كه قابل قبول نيست. وما نقد آنها را در تفسير «الفرقان» و كتاب فقهي استدلالي «تبصرة الفقهاء»آوردهايم.
بينات: آيا بعداً خود مرحوم نوري فهميدند كه جريان كار اين طور شده است؟
آيت اللّه صادقي: بله خود مرحوم نوري فهميدند بعد هم من با آيت اللّه حاج شيخ آقا بزرگ تهراني صاحب الذريعه، دربارهي اين موضوع صحبت كردم. گفتم: چرا استاد شما اين كتاب را نوشته است. ايشان فرمود: گفتند ـ مرحوم نوري ـ چون كه روايات اهل بيت دراين باره زياد است مي خواستم جمع كنم!! من به ايشان نقض كردم. گفتم: اگر افرادي نسبت به خانوادهي ايشان افترا و تهمت بزنند كه ، شب، روز، فلان و فلان چه كار كرده؟آيا ممكن است ايشان ناموس خودشان را مفتضح كنند و اين حرفها را جمع كرده و چاپ كنند؟ گفت: نه! گفتم: ناموس ايشان مهمتر است يا ناموس قرآن؟ چرا با ناموس قرآن اين طور رفتار كردند و حرفهاي چرت و پرت را جمع كردند. بعد ايشان گفتند: البته استاد من يك جزوه هم در نقض اين كتاب نوشت. گفتم: اولاً چرا آن كتاب را نوشت؟ ثانياً: نقض كتاب بدست نرسيده است؛ ولي الان اين كتاب كل شيعه را مفتضح كرده است حتي موقعي كه من در مكه مكرمه هم بودم شيخ عبداللّه بن حُمَيد، رئيس نظارت بر امور ديني و وزير دادگستري گفت: شما معتدليد، بفرمايد اين فصل الخطاب را كه در تحريف كتاب رب الارباب است كي نوشته، چي نوشته؟گفتم نوشتند ولي مرجع تقليد وقت مرحوم ميرزاي شيرازي دستور داد كه آن را توي درياي خزر بريزند. البته شيخ عبداللّه بن حُمَيد اين مطلب را قبول نكرد و گفت: ايشان، شيخ نوري فكرش نه شيعي است و نه سنّي، فكرش ضد اسلامي است. ولي چاره اي نبود كه من اين جواب را دادم.
بيّنات: آيا آيه? شريفه? (إنّا نحن نزّلنا الذّكر وانّا له لحافظون) در صدد ايحاء يك مطلب غيبي است يا اين كه خدا با همين امور عادي قرآن را حفظ مي كند؟
آيت اللّه صادقي: اشاره به مطلب غيبي است يعني همان طور كه خدا از غيب وحياني، قرآن را در بالاترين ابعاد وحي نازل كرده، در غيب ربّاني هم از نظر حكمت و علم، اين قرآن را حفظ كردهيعني كسي قدرت برتري بر قرآن را ندارد. يكي از اخباريان در نجف گفت: عثمان قرآن را تحريف كرده گفتم: ما بر خلاف فرمايش شما ادّلهاي داريم. آيا عثمان بيشتر قدرت دارد يا خدا؟ گفت: خدا. گفتم: خوب خداي سبحان مي فرمايد: (انّا نحن…) با ده تأكيد. پس عثمان بر خدا غلبه كرده است، وانگهي عُمَر با آن قدرتش نتوانست يك واو از قرآن كم كند. مثلاً، در روايت آمده كه در آيهي (والسّابقون الأوّلون من المهاجرين والأنصار والّذين اتّبعوهم باحسان) عمر «واو» دوّم را انداخت براي اينكه انصار را تابع «مهاجرين»كند چون خودش از مهاجرين بود.گفت: (من المهاجرين والانصار الّذين) ولي يك مرد عرب ايستاد. شمشيرش را كشيد و گفت: أين الواو؟ واو كجاست؟ يك واو را هم نمي تواني بياندازي؛ آن وقت به قول آقاي فلان! دو ثلث قرآن يا سه ربع قرآن افتاده! آخر يك واو را نگذاشتند حذف شود و شما اين طور مي گوييد!! مثل مرحوم مشكيني محشّي كفايه كه نوشته: دو ثلث قرآن در اين آيه افتاده : (وان خفتم الاّ تقسطوا في اليتامي فانكحوا)(نساء،4/ 3) خوب آيه را نفهميده و توجه به آيه نكرده آن وقت مي گويد دو ثلث قرآن افتاده. چرا؟ چون فلان روايت مي گويد! بيّنات: سؤال بعدي ما درباره? نسخ قرآن است. به نظر جنابعالي آيا روايات مي توانند، ناسخ آيات باشند؟ و كلاً نظرتان درباره? نسخ چيست؟
آيت اللّه صادقي:نسخ داراي ابعادي است. يا نسخ كلّي است كه ناسخ، منسوخ را صد درصد نسخ مي كند. يا نسخ جزيي است كه در صدي را نسخ مي كند. يا نسخِ عام است خاص را . يا نسخِ خاص است عام را. يا نسخِ مطلق است مقيد را، يا نسخ مقيّد است مطلق را.البته تمام اينها در صورت فاصلهي زمانِ عمل است. يعني اگر عامي آمد و به اين عام، عمل شد بعد خاصّي آمد اين صورت ها مخصّص است. ولي مخصّص ناسخ است و نسخ عموم هم مخصّص است در صورتي كه اين عامّ هنوز عمل نشده و اگر مخصص بيايد. اين تخصيص رسمي است. و اين مراحل نسخ است. كه بيان كرديم. حال، ناسخ بودن قرآن، داراي دو بُعد است و منسوخ بودن قرآن داراي يك بُعد است. دو بُعدِ ناسخيّت قرآن ،اين است كه قرآن ناسخ بعضي از احكام شرايع قبلي و ناسخ بعضي از آيات خود ميباشد. و در چند جا هم منسوخ بودن قرآن به خود قرآن آمده است، چهار پنج مورد است كه آياتي آيات ديگر را در بعضي ابعاد و يا صد درصد نسخ كرده. اما غير قرآن هرگز نمي تواند قرآن را نسخ كند، چه به وسيلهي رسول، يا به وسيلهي آلرسول(ع)، تا رسد به ديگران و اين به طور كلّي باطل است. براي اين كه قرآن كتاب قانون اصل است و سنت قطعيّه، تبصره است. آن هم نه به معني ايضاح بلكه به معني اينكه هرگاه سنّت قطعيِ صد در صد داشتيم كه موافق و يا مخالف قرآن نبود، اين را هم از باب (اطيعوا الرّسول) قبول مي كنيم. زيرا سنّت مبيّن قرآن نيست. بلكه قرآن مبيّن خود و مبيّن سنّت است.
اما اين رواياتي كه مي گويد مي شد پيغمبر يا ائمه قرآن را نسخ كنند به چند جهت هرگز قابل قبول نيست. يك جهت اين كه قرآن كتاب اصل و قانون است و كتاب فرع و تبصره، ناسخ آن نيست. فوقش مُوضَّح است. فوقش مبيّن است. هميشه تبصره بيانگر مطالبي است كه احياناً مخفي است. ولي ما نمي گوييم سنّت، تبصرهي مبيّن است. بلكه در حاشيه است و بعضي از احكام فرعي را كه قرآن تثبيت نكرده و ثبت هم نكرده، مثل هفده ركعت بودن نماز هاي واجب و از اين قبيل را بيان مي كند البته در قرآن تناسخ داخلي موجود است ولكن بعد از تمام شدن قرآن، هيچ قدرتي، ولو ربّاني، آن را نسخ نكرده و نميكند حتي خداي سبحان هم نسخ كردن قرآن را بعد از تمام شدن آن از خودش سلب كرده است.
مثلاً در آيهي بيست و هفتم سورهي كهف: (واتل ما اوحي اليك من كتاب ربّك) «من» استغراق مي كند تلاوت كلّ قرآن را، يعني (واتل) كلّ اين قرآن راكه همهجا در دسترس مردم است و سپس (لامبدّل لكلماته) هم استغراق است، استغراق خودي و غيري؛ يعني نه غير خدا مي تواند كلماتي از قرآن را تبديل كند و نه خود خدا؛ حتي اگر از خداي سبحان هم در سنّت قطعيّه نقل شد، كه فلان آيه منسوخ است قابل قبول، نيست، چون بعد از نزول قرآن است. بله، تناسخ دروني در قرآن، مقداري وجود دارد. ولكن (لامبدّل لكلماته ولن تجد من دونه ملتحداً) و «لن» هم استحاله است يعني محال است من دون القرآن پناهگاهي بيابي؛ اين ضميرها در آيهي شريفه دو مرجع دارد. يكي ربّك است ويكي كتاب ربّك است؛ كما اينكه محال است مُلْتَحَد و پناهگاهي جز خدا بيابي، مرجع و پناهگاهي جز قرآن هم نمي تواني بيابي. بنابراين، اگر از پيغمبر(ص) و لو در روايت متواتر سخني نقل شود كه نقطه اي از قرآن را نسخ كند قابل قبول نيست. به دليل (لا مبدّل لكلماته ولن تجد من دونه ملتحداً) حالا اين سؤال پيش مي آيد كه وقتي پيامبر هيچ مرجع و پناهگاهي جز قرآن ندارد، پس سنّت قطعيه را از چه منبعي دريافت ميكند پاسخ مي دهيم همان طور كه قرآن نصّ و ظاهري دارد با حروف و كلمات دالّه بر معاني كه از الفاظ بدست مي آيد هم چنين باطني دارد با حروف غير دالّ بر معنا مانند: الم وكهيعص وطسم وبقيهي حروف مقطعه كه مبناي سنّت قطعيه اي است كه در نص يا ظاهر قرآن نفي و اثبات نشده است و اگر سؤال شود در آغاز رسالت اسلامي كه سُوَري حاويِ حروف مقطّعه نازل نشده بود سنّت از كجا فهميده ميشد مي گوييم: خود حروف آيات دالّه، بُعدي رمزي دارد كه مانند حروف مقطعه بر بعضي از احكام، دلالت مي كند مثلِ (بسم اللّه الرّحمن الرّحيم) كه در: ب، س، م، و… افزون بر دلالت لغويِ (بسم) دلالتي رمزي در بيان سنت قطعيه براي پيامبر(ص) وجود دارد در نتيجه طبق مفادّ آيهي مذكور و آياتي مشابه، پيامبر گرامي اسلام (ص) هيچ مرجع و پناهگاهي به جز قرآن ندارد و سر منشاء سنّت قطعيه هم قرآن است.
خوب، بر مبناي بحث قبلي كساني كه قايل به تحريفند، تحريف به زياده را قايل نيستند، قبول دارند كه آيهي ذيل يعني آيهي شريفهي (ماننسخ من آية) از آيات قرآن است. بنابراين به نص اين آيه در چند بُعد، غير ممكن است كه كتاب رب تبديل شود. چون تبديل، نسخ است و تبديل هم در همه? حالات تبديل است چه تبديل به اين كه آيه اي را بردارند، يا تبديل به اين كه آيه اي را اضافه كنند، يا تبديل به اين كه آيه اي را لفظاًً عوض كنند و يا تبديل به اين كه جايش را عوض كنند در هر صورت، هر گونه تبديلي، تحريف و باطل است خداي متعال در آيه? ديگري ميفرمايد: (وتمّت كلمة ربّك صدقاً وعدلاً…)(انعام،6/115) آنچه را خدا بر مبناي اصيل وحياني براي كل مكلفان در طول و عرض زمين و زمان در تمام جهان تا رستاخيز بايد بيان كند، در قرآن بيان كرده است. (لامبدّل لكلماته) هيچ گونه مبدّلي گرچه ربّاني تا چه رسد به غير ربّاني براي كلمات قرآن نيست حتي يك كلمه، دو كلمه، بيشتر و يا كمتر؛ و اين كلمات اعمّ است از كلمات تامّه يا كلمات حرفي؛ زيرا حرف هم كلمه است، جمله هم كلمه است. و لفظ هم كلمه است. حتي يك نقطه، يك زير و زبر، هيچ چيز از قرآن (لامبدّل) پس بنابراين اِخبار؛ قران قابل نسخ به غير قرآن نيست (وهو السّميع العليم) «و او بسي شنواي داناست» آري خداي سبحان حرفها و خيالات كساني را كه قايلند قرآن تحريف شده، مي شنود و ميداند ولو در يك آيه، ولو در يك جمله ولو در يك لفظ.
و اگر مي بينيم مضمون رواياتي اين است كه پيغمبر بزرگوار(ص) مجاز بود در تشريع يعني مثلاً دو ركعت از نمازهاي چهار ركعتي را پيامبر جعل كرده! اين قابل قبول نيست. چرا؟ براي اينكه (ولايُشرك في حكمه احداً) (كهف،18/26) حكم خدا هم حكم تكوين است و هم حكم تشريع؛ همان طور كه خدا كسي را غير از خود در حكم تكويني شريك قرار نمي دهد، در حكم تشريعي هم همين طور است. بنابراين، روايتي كه مي گويد خدا پيغمبر(ص) را مُخَوَّل ومُفَوَّض كرد و اجازه داد تشريع كند اين برخلاف نص آيهي (ولا يشرك في حكمه احداً) است وانگهي مي پرسيم:در چه بعدي از ابعاد خيال مي شود كه احياناً پيامبر(ص) قرآن را نسخ كرده باشد. آيا بُعدِ محمّدي ناسخ است يا بعد رسالتيِ ربّاني؟ در بعد محمّدي كه (ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل)(حاقه،69/44) شامل بعد محمّدي است. خداي سبحان مي فرمايد: (لأخذنا منه باليمين. ثمّ لقطعنا منه الوتين. فما منكم من أحدٍ عنه حاجزين) (حاقة/44ـ 47) در بعد رسالتي هم پيامبر ناسخ قرآن نيست زيرا: (ولا يشرك في حكمه أحداً) وانگهي پيغمبر ربّ است؟ يا رسول است؟ يا ربّ رسول است؟ ربّ كه نيست، ربّ رسول هم نيست، فقط رسول است (وما محمّد إلاّ رسول) (آل عمران،3/144) رسول هم نامه رسان است. آيا اگر نامه رسان جمله اي به نام اضافه كند يا كم كند خيانت كرده است يا نه؟ بنابراين، قول و خيال به اين كه پيغمبر بزرگوار(ص) احياناً آيهاي را نسخ كرده است، اين نسبت به پيغمبر، افترائي كذب و تهمتي بس نارواست كه پيغمبر بر خلاف رسالت، بالاتر از مقام پيغمبري، خود را در مقام ربوبيّت پنداشته، يا در مقام ربوبيّت اصيل، يا در مقام ربوبيّت مُحوَّل فرعي و حال آن كه (ولايشرك في حكمه احداً) بنابراين قرآن هرگز قابل نسخ نيست. نه به روايت پيغمبر اكرم (ص)، نه به روايت ائمه (ع) تا چه رسد به خيالات و افكار ديگران كه بعداً مي آيند و خيال مي كنند احكامي در قرآن نيست و با تشخيص مصلحت خودشان، مي توانند احكامي را جعل كنند!
بيّنات: لطفاً نمونه اي از ناسخ بودن قرآن را نسبت به كتب قبلي و نسبت به شرايع گذشته و نسبت به بعضي از آيات ديگر قرآن، بيان فرماييد.
آيت اللّه صادقي: البته اين بحث، مفصّل است. به طور مختصر مثلاً زن فرعون مؤمن بود و از مؤمنين درجهي اول هم بود ولي فرعون كافر بود. خوب طبق نصوصي از قرآن، زن مسلمان نمي تواند با مرد كافر ازدواج كند تا چه رسد به كافر مُلحدي كه (انّا ربّكم الأعلي)(نازعات،79/24) هم بگويد، ولي قرآن اين را نسخ كرده و اين نسخ بروني شرايع پيشين است و تناسخ دروني قرآني است چون در صدر اسلام، ازدواج زن كافره با مرد مسلمان جايزبوده و بعد اين جواز محدود شد به زن كتابي، كه در سورهي ممتحنه به طور كلي و درسورهي مائده تفصيلاً ميفرمايد:)والمحصنات من المؤمنات والمحصنات من الّذين اوتوا الكتاب).(مائده،5/5)بيّنات: جوازش از كجا معلوم مي شود؟
آيت اللّه صادقي: جواز آن قرآني بوده است يعني در بُعد احكام مكّي اصلاً چنان ازدواجي منع نشده بود كه اين منع نشدن، استمرار جواز شرايع سابقه است. مثلاً اگر يك محشيِ عروة الوثقي، مطلبي را حاشيه نزند، حتماً آن مطلب را قبول دارد حال چون، قرآن در سيزده سال مكّّي، آن ازدواج را تحريم نكرده بود اين تحريم نكردن هم مورد قبول است. و بعداً كه در آيات مدني تحريم كرده، اين تحريم دو بُعدي است. يك بُعد در اول مدينه است و يك بُعد در آخر مدينه است. در آخر مدينه سورهي مائده تجويز كرد ازدواج مرد مسلمان را با زن كتابيّه در آيهي (والمحصنات من المؤمنات والمحصنات من الّذين اوتوا الكتاب) كه نصّ در جواز است. در حالي كه آقايان فقهاي سنّتي ميگويند: اين ازدواج، ازدواج منقطع است. عرض ميكنيم آيا در بحث نكاح و ازدواج، ازدواج منقطع مقدّم است يا ازدواج دائم؟قطعاً ازدواج دائم مقدم است. مثلاً در مورد بيع آيا اصل بيع، بيع دائم است يا بيع مشروط؟ مسلماً بيع دائم اصل است و آيا اصل ازدواج، ازدواج دائم است يا ازدواج منقطعه؟ حدّاقل هردو است. وليكن از اين دو آيا كدام مقدّم وكدام موخّر است؟ مسلماً ازدواج دائم در دوامش مقدم است.بنابراين آيهي مذكور نص است در ازدواج دائم و ظاهر است در ازدواج موقت؛ پس چرا آقايان فقها، نص را رد مي كنند حتي اگر نص نبود چرا ظاهر را ردّ مي كنند. ظاهر مستقّرِ قرآن، قابل تحميل و قابل عوض كردن نيست.
بيّنات: راجع به اينكه روايات نمي تواند ناسخ آيات باشد و با توجه به اينكه اگر به عامي يا به مطلقي عمل شد و بعد مطلق يا مقيّدي آمد، ناسخ همان مقداري ميشود كه مدلول مقيد يا مخصّص است آنوقت در بين روايتي كه مخصّص آيات است با توجه به اينكه به اين آيات قطعاً عمل شده در اين باب چه ميفرماييد؟
آيت اللّه صادقي: اينها هم نسخ است. مخصّصي كه ناسخ است قابل قبول نيست. ناسخ در روايت، چه ناسخ كلّي صد در صد باشد، چه ناسخ جزيي؛ چه عام روايتي، خاص قرآن را نسخ كند و يا بالعكس،وچه مطلق روايتي، مقيد قرآني را نسخ كند و يا بالعكس، كلاًًً بعد از عمل، نسخ است. و نسخ به طور كلي بر خلاف)لا مبدّل لكلماته) است آيا عام را تبديل كردن به خاص تبديل هست يا نه و بالعكس، آيا مطلق را تبديل به مقيّد كردن، تبديل هست يا نه و بالعكس. در هر صورت (لا مبدّل) كلاًً هر گونه ناسخيت غير قرآن را براي قرآن نفي ميكند.بيّنات: پس اين بحث مشهوري كه در اصول رايج است كه روايات ميتوانند مخصص آيات باشند ديگر معنا ندارد.
آيت اللّه صادقي: البته اين بحث دارد. چون عمومات و اطلاقات و مقيّدات و مخصّصات قرآن، از سه حال خارج نيستند يا عامّ نصّ است در عموم مثل (انّ اللّه علي كل شيءٍ قدير) (طلاق،65/12) يا ظاهر است در عموم و يا ضابطه است. اگر نصّ يا ظاهر باشد در عموم يا در خصوص يا در اطلاق و يا در تقييد؛ به هيچ وجهي قابل نسخ نيست چون تبديل است. و تبديل بعد از زمان عمل بطور كلّي از ساحت قرآن نفي شده است. تازه در زمان عمل هم، خود قرآن «يصدق بعضه بعضاً» است كما اينكه در سورهي قيامت ميفرمايد:)لا تحّرك به لسانك لتعجل به. … ثمّ اِنّ علينا بيانه) يعني خود خدا، قرآن را بيان ميكند و مهمترين بيان اين است كه عامي را كه قابل تخصيص است يا قبل از عمل تخصيص ميزند كه تبيين است يا بعد از عمل كه نسخ است. پس اين به عهدهي قرآن است. در نتيجه روايت هيچ گونه نسخي، هيچگونه تبديلي در اين پنج مورد اصلاً نميتواند داشته باشد. چون بر خلاف آيات تبديل و مخالف آيات مُلْتَحَد است. بله در يك مورد ميتواند عام يا مطلق قرآني تخصيص بخورد. كجا؟ آن جايي كه عام نصّاً و ظاهراً در مقام بيان نيست. بلكه قاعده و ضابطه است. مثل (أحلّ اللّه البيع و حرّم الرّبا) (بقره،2/275) كه بُعد سوّمِ مطلق است. ما ميدانيم كه خدا كل بيعها را حلال نكرده. يقين داريم و اصلاً شك نداريم اگر كل بيعها حلال بود،تحصيل حاصل بود و احتياج به بيان نداشت بنابراين (أحلَّ) يعني بيع بطور مطلق، بهعنوان ضابطه و قاعده حلال است. ولكن، آيا تخصيص دارد يا نه؟ حتماً بايد دنبال تخصيصها بگرديم. يعني مثلاً اگر نصّ يا ظاهر بود ما دنبال مخصّص نميگشتيم. چون نصّ حجّت است. ظاهر هم ـ نه ظاهر بَدْوي بلكه ـ ظاهر مستقرّ(پايدار)، حجّت است امّا (أحلّ اللّه البيع) نه صددرصد نصّ است و نه ظاهر است با درصد بالا، بلكه بعنوان قاعده و ضابطه نازل شده است، پس در اينجا ما بايد حتماً دنبال مخصّص بگرديم. چون مسلماً مخصّص دارد. واين مخصّصها يا در قرآن و يا در سنت قطعيه آمده است البتّه نوعاً يا كلاً،مخصّصها قرآنياند. مثلاً در (أحلّ اللّه البيع) ما مخصّصي لازم نداريم كه قرآني نباشد. غرر، جهالت، ربا، سفاهت، جنون و… در قرآن ذكر شد است، حالا اگر هم در روايتي قطعي كه علم آور باشد مخصّصي آمده باشد مقبول است، زيرا (ولاتقف ماليس لك به علم) (اسراء،17/36) ميفرمايد كه به غير علم عمل نكنيد.پس اگر روايتي متواتر يا مستفيض كه صدورش از رسول اللّه (ص) معلوم است مطلق يا عام طبقه سوّم را كه به عنوان ضابطه است، تغيير دهد، كاملاً قابل قبول است. حالا با توجّه به (ولاتقف ما ليس لك به علم) آيا خبر واحد علم آور است؟بينات: خوب ادله? حجيّت خبر واحد را در اصول فقه داريم!
آيت اللّه صادقي : ادّلهي حجيت خبر واحد همهاش مردود است. يعني ادلهي حجيّّت آن تماماً در مقابل آياتي است كه عمل به ظنّ را نفي كرده است (ولا تقف ما ليس لك به علم) «وآن چه را كه برايت به آن عملي نيست، پيروي نكن» بنابراين آن ادلهاي كه در معالم، رسائل، كفايه براي حجيّت خبر واحد آوردهاند طبق قرآن تماماً با مراحل مختلف نقض ميشود؛ ببينيد خدا باب علم را مفتوح كرده است كتاباً و سنّتاً ولكن آقايان فُقهاي سنّتي باب علم رامسدود كردهاند. اگر باب علم مُنْسَدّ است پس باب اسلام مُنسدّ است. چون اسلام علمي است. اسلام ظني نيست. وانگهي خداي سبحان مي فرمايد:)قل فللّه الحجّة البالغة) (انعام،6/149) آيا حجّت بالغه، حجّت رسا، علمي است و يا ظنّي؟ حجّت ظني، رسا نيست. ما دونِ علم نه حجّت است، نه رسا است. بنابر اين مع الأسف قائليت حوزويان به انسداد باب علم، در حقيقت مُنْسَدّ كرده است، باب قرآن راكه علم است و باب سنت قطعيه را كه علم است.بينات: حضرتعالي نسبت به ظاهر و باطن قرآن هم نظر خاصي داريد لطفاً بيان فرماييد؟
آيت اللّه صادقي: قرآن داراي مراحلي دلالي است.1. دلالتي سطحي براي كل كسانيكه لغت قرآن را ميدانند و نه فقط با لغت عربي بلكه با لغت خاص قرآني آشنا هستند،چون لغت عربي مراحلي دارد كه قويترين، فصيحترين، بليغترين و ممتازترين لغت عربي، قرآن است و كسانيكه با لغت قرآن آشنايي دارند ميتوانند از نصّ و ظاهر قرآن، بدون تحميل، بدون فرضيهها، بدون انتظارات، بدون پيشفرضها به خوبي استفاده كنند و اگر به قرآن مستقيم نظر كنند مطالب جديدي بدست ميآيد. حالا، اين قرآن داراي مراحلي است. مرحلهي ظاهر،باطن، باطن باطن و همين طور ادامه دارد و هر مرحله از مراحل قبلي براي مرحلهي بعدي لفظ است يعني يا لفظِ ملفوظ است يا لفظ معنا دار؛ اصولاً لفظ يعني دالّ، كه اينهم يا دالّ لفظي است و يا دالّ معنوي.مثلاً از جمله احاديثي كه خيلي خوب مراحل قرآن را بيان كرده است. از امامنا المظلوم اميرالمومنين(ع) است كه: «كتاب اللّه عزّوجلّ علي أربعة أشياء: علي العبارة والاشارة واللطائف والحقائق. فالعبارةُ للعوام، الإشارة للخواصّ. واللطائف للأولياء والحقائق للأنبياء.» خوب اين چهار مرحله، مرحلهي اولش مربوط به كل عوام است كه منطق قرآني را بدانند و مرحلهي چهارم مخصوص است به صاحبان وحي كه نه از جهت لفظي بلكه از نظر وحياني، تأويل قرآن را ميدانند و تأويل ـ بر خلاف آنچه گمان ميكنند ـ تفسير نيست. تأويل از ريشهي «اَولْ» است به معناي بازگشت، يعني برگشت دادن معناي لفظ يا غير لفظ به حقيقت آغازين يا فعلي يا نهايي آنها كه از مبدأ حكمت عاليه الهيّه صادر شده و هيچ گونه ارتباط دلاليِ وضعي با لفظ يا غير لفظ ندارد پس تأويل تنها اين حقيقت را بيان ميكند كه مرجع اصلي آيهي مورد نظر در بُعد واقعيت، بدون دلالت ظاهري چيست؛در اينجا از باب مثال به آيهي 37 سورهي يوسف اشاره ميكنيم كه ميفرمايد:)قال لا يأتيكما طعام ترزقانه الاّ نبّأتكما بتأويله قبل أن يأتيكما ذلكما ممّا علّمني ربّي) ملاحظه ميكنيم كه حضرت يوسف براي آگاهي زندانيان از مقام رسالتي خود ميفرمايد: «طعامي كه روزي شماست برايتان نميآيد مگر آنكه پيش از آمدنش، شما دو نفر را به تأويل آن آگاه سازم كه اين از آن علومي است كه پروردگارم به من آموخته است». و كاملاً واضح است كه طعام دلالتي ظاهري بر واقعيت آغازين يا فعلي و يا نهايي خود ندارد. طعام، طعام است و ديگر هيچ، وليكن آن حضرت به اين نكته اشاره فرمود، كه تأويل علمي است ربّاني و من با عنايت خداي سبحان ميتوانم شما را حتي از حقيقت طعامتان نيز آگاه سازم كه اين طعام از كجا ميآيد و چگونه است و اثرش چيست، چنانكه تأويل خواب راهم پيش از تحقّق نتيجهاش بيان فرمود، بنابراين روشن است كه تأويل بر مبناي دلالت ظاهري الفاظ يا غير الفاظ نيست.
اين مرحله فقط وحياني است. ولكن سه مرحلهي ديگر براي تدبّر كنندگان در قرآن، كاملاً قابل دستيابي است مرحلهي اُولي كه مرحلهيلفظي بود.مرحلهي دوّم اشارات و مرحلهي سوم، لطائف است و البته در «فالعبارة للعوام» عبارت، لفظ نيست بلكه به چند دليل «مايُعَبِّر» است. اولاً به دليل خود عبارت كه عبارت با لفظ سروكار دارد ولي لفظ اعم از عبارت است و لفظ هم دو بخش است لفظ دالّ و لفظ غير دالّ؛و لفظ دال، همان «عبارت» ميباشد كه يُعَبِّر المعنا است ولي لفظ غير دال، «عبارت» نيست، صِرفِ لفظ است. پس رابطهي منطقي بين عبارت و لفظ،عموم و خصوص مطلق است. ثانياً: «والاشارة» آيا اشاره بعد از لفظ ميآيد يا بعد از معنا؟ اشاره معناي دوّم است و اين دليل است بر اين كه مراد از عبارت لفظ نص يا لفظ ظاهر مستقر نيست بلكه معناي نص و ظاهر مستقرّ مُراد است. «والاشارة للخواص» يعني كساني هستند كه در قرآن، تدبّر، تفكّر وتعمّق ميكنند ومطالب ديگري غير از مطالب نصّ و ظاهر سطحي بدست ميآورند. سپس«واللطائف للاولياء» مثل مرحوم علامهي طباطبايي رضواناللّه تعالي عليه كه معصوم نيستند ولي تالي تلو معصومند. مثلاً يكي از لطائف از باب نمونه در آيهي (لايمسهُ الاّ الْمُطَهَّرونَ) (واقعه،56/79) اين است كه اگرچه ظاهر عبارت آيه دربارهي ماسّ جسماني و ممسوس جسماني است، چون بشر جسماني است ولي نكات ديگري در بطن آيه وجود دارد كه عرض خواهيم كرد؛ وهچنين در (ممّا رزقناهم ينفقون) (بقره،2/3) عوام مردم خيال ميكنند كه رزق فقط رزق جسماني است. ولي امام باقر(ع) ميفرمايند: «ممّا علّمنا هم يبثّون أو ينبّئون» كه اين باطن است و اين اشاره است. حالا، در (لا يَمَسُّهُ) ماسّ، جسم انسان است؛ ممسوس جسم قرآن است. (الاّ الْمُطهَّروُنَ) در مرحلهي اول طهارت جسماني واجب است و براي مسّ جسم قرآن بايد از حدث خبث و از نجس دوري جُسته و خود را مطهّر كنيم. وامّا باطن آيه مسّ معناي قرآن را با ماسِّ عقل طاهر در بردارد كه در فهم قرآن با كنار گذاشتن پيشفرضهاي غير مطلق، طهارت عقلاني با مراتبش ايجاد ميشود كه منجر به فهم معناي قرآن كما انزل اللّه خواهد شد، البتّه (المطهّرون) درجاتي دارند و مسّ هم درجاتي دارد و مسِّ مطلق و صددرصد به كلّ معارف قرآن تنها با طهارت مطلق امكان دارد كه اين مربوط به مطهّرون در آيهي تطهير است: (إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهلالبيت و يطهّركم تطهيراً) (احزاب،33/33) كسانيكه در بُعد اعلاي عصمت مطهّرند، كلّ معارف قرآن را در كل جهاتي كه مراد حضرت حق سبحانه و تعالي است، مسّ نمودهاند و به نصّ و ظاهر و اشاره و لطيفه وحقائق و بطون آيات، احاطه? مطلق علمي دارند، ولي عوام مسلمانها، مكلّفان مسلمان در بُعد عوام، در مرحلهي اول مأمورند به نصّ و ظاهر قرآن كه همان عبارتِ آيات است و در مرحلهي بَعد كساني كه به نحو تخصّصي در آيات تدبر كردهاند به اشارات آيات راه دارند و سپس كسانيكه تخصّصي عميق تر دارند از لطائف بهرههاي وافر ميبرند. تا اينجا مربوط به كل مكلّفان است. وامّا «والحقائق للانبياء» وحقايق آيات قرآن مخصوص انبيا(ع) است كه سر سلسلهي آنان رسول اللّه (ص) ميباشند و سپس عيسي و خضر(ع) كه زندهاند. و اگرچه انبيا جمع است ولكن به دو نفر هم اطلاق ميشود. كما اينكه (فقد صغت قلوبكما) (تحريم،66/4) قلوب جمع است ولي براي دو نفر هم بكار برده شده است و در اين مرحله، تاليتلو مقام رسالت عظمي ائمهي طاهرين(ع) هستند. بنابراين رسول اللّه(ص) در اصل و معصومان سيزده گانه در فرع به تأويلات حقايق قرآن آگاهي دارند. و چنانچه گفتيمحقايق اصلاً مربوط به لفظ نيست آنچه مربوط به لفظ است در بُعد اول عبارت است و در بُعد دوم اشاره است كه معناي عبارت، لفظ است براي اشاره و معناي اشاره، لفظ است براي لطائف ولي در مرحلهي حقائق مثلاً فرض كنيد كه (الر) يعني چه؟ آيا اين عبارت دارد؟ نخير، اشاره دارد؟ نخير. لطيفه دارد؟ نخير؛ دلالت دارد؟ نخير، اصلاً دالّ نيست بلكه فقط رمزي است. مربوط به مقام نبوت و مقام عصمت كه اين رمزها را كلاً ميدانند و اگر ندانند چرا خدا در قرآن آورده است؟ پس نتيجه ميگيريم كه آوردن حروف مقطعه در قرآن دليل بر اين است كه كسي حقايق آنها را ميداند و چون اين رمز وحياني است فقط معصوم(ع) احاطه? علمي به آن دارد.
بينات: دربارهي آيهي (لايمسّه الاالمطهرون) بعضيها ميگويند شأن نزولش فقط براي معصومين(ع) است چون آنان پاك شدگاناند و اين معناي مطهَّرون است.
آيت اللّه صادقي: چون نصّ داراي درجاتي است،طهارت هم مراتبي دارد. آيا مؤمن ولو در اَدني درجهي ايمان هم باشد، پاك شده از شرك هست يا نه؟ اصولاً طهارتهاي مؤمنين داراي دو بُعد است. يك بُعد خودي، و بُعد ديگر، غيري است. طهارتِ خودي بُعد اوّل طهارت است كه هر مؤمني وظيفه دارد خود را از آلودگيهاي گناهان پاك سازد ولي طهارت غيري مهمتر است يعني اگر كسي در راه خدا قدم بگذارد خدا دست او را ميگيرد و به او كمك ميكند. آيا دستگيري خدا مهمتر است يا هدايت خودي. البته دربارهي اين مطلب آيه زياد داريم كه دستگيري خدا و تثبيت او مهمتر است. بنابراين هيچكس نميتواند خودش را بطور استقلالي تطهير كند. مگر اينكه در آن درجهاي كه خويشتنِ خويش را تطهير ميكند خدا هم به او استقامت بدهد، كمك كند و او را تطهير كند، بنابراين مطهرّون هر دو بُعد را شامل است. يعني خدا كسي را بدون مقدمه تطهير نميكند حتي معصومين را هم بدون مقدمه تطهير نميكند. پس مقدمهي طهارت، خودي است و موخّرهي طهارت، ربّاني است كه خدا دست انسان را ميگيرد و به سوي طهارت سوق ميدهد بنابراين مطهّرون كه پاك شدگانند، نقطهي اول پاكي آنان، پاكي از شرك و الحاد است. و آيا مؤمن فاسق نجس است يا طهارتي ولو قليل دارد؟ پس مطهّرون كل مراحل طهارت را شامل است. يعني در بُعد ظاهر كه مسّ جسدي است بايد مسّ كننده طاهر باشد و همچنين در بُعد فكري، عقلاني، عقيدتي، اخلاقي و عملي تابرسد به)المطَهّرون) در آيهي تطهير كه تطهير آنان با (إنّما) ثابت ميشود كه طهارت همه جانبه و كلّي است و اين (إنّما) در (انّما يريد اللّه ليذهب عنكم) حصر ميكند مطهّر بودن آنان را در ميان كلّ معصومان كه حتي عصمت حضرت زهراے از عصمت ابراهيم(ع) هم بالاتر است. چون ايشان از مطهرين آيهي تطهير است. و اگر (إنّما) نبود اين طهارت اختصاص به معصومان محمّدي نداشت وليكن طهارت در (لايَمَسُّه الاالمطهرون) با طهارت در آيهي تطهير فرق دارد چون المطهّرون معنايي عام دارد و اگر چه مصداق اعلايش مطهّرون محمّدي هستند ولي مؤمنان ديگر را هم با درجاتشان در برمي گيرد چنان كه ملاحظه مي كنيم قرآن مجيد، لفظ مؤمن را به شرابخوار هم استعمال كرده است: (يا ايّها الّذين آمنوا لا تقربوا الصّلوة و انتمسُكاري) (نساء،4/43) و آيا مؤمن طاهر است يا نه؟ مؤمن در بعد ايمان طاهر است،ولو در بعد عملي نجس شود بنابراين مطهّرون كل طهارتها را شامل است؛ يعني حتي چنان مؤمني هم ميتواند با قرآن تماسّ معرفتي برقرار كند.
بينات: پس فرقي بين مطَّهَّرون و مطَهَّرون نيست؟!
آيت اللّه صادقي: نخير فرق دارند مطَّهَّرون، متَطَهّرون است ولي مُطَهَّرون پاك شدگان است. اين پاك شدگان كل مراتب پاك شدن را شامل است. مطَّهَّرون نيست و مطهِّرون هم نيست. اگر مطهِّرون بود اشتباه بود و متَطَهِّرون هم اشتباه بود. مطهَّرون است كه پاك شدگاناند چنانكه (الّذين اهتَدَوا زادهم هدي) (محمد،47/17) اين (زادهم هدي) مُطَهَّر ميكند هدايت يافتگاني را كه خود را تطهير ميكنند ولي تطهير خودي كافي نيست. خدا هم دستشان را ميگيرد و تطهير را افزون ميكند، (من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها) (انعام،6/160) ويا (ولدينا مزيد) (ق،35/50) واز اين قبيل آيات زياد است.بينات: نظر خاصّ حضرتعالي در باب محكم و متشابه چيست؟
آيت اللّه صادقي: به طور مختصر و فشرده عرض ميشود كه در قرآن سه آيه است كه ناظر به بحث محكم و متشابه است. يك آيه كه ميفرمايد كل قرآن محكم است. (كتابَُ اُحكمت آياته ثمّ فصّلت من لدن حكيم خبير) (هود،11/1) قرآن كلّش محكم است.يعني از نظر حقانيّت و حتي از نظر دلالت، مو لاي درزش نميرود، دال و مدلولش صددرصد با هم پيوند دارند و اين پيوند، ربّاني است و هيچگونه خللي ندارد. آيهاي داريم كه (اللّه نزّل اَحسن الحديث كتاباً متشابهاً مثاني) (زمر،39/23) كل آيات متشابه است ! يعني كلّ آيات محكمات و متشابهاتِ قرآن از جهت وحياني بودن شبيه يكديگرند همانطور كه محكم بيانگر وحياني بودن قرآن است. متشابه هم بيانگر وحياني بودن آن است. همانطوريكه محكم، دال است. متشابه هم دال است. منتها دلالت محكم سادهتر است و دلالت متشابه مقداري تدبّر و تعمق بيشتر لازم دارد بنابراين قرآن متشابه است در بُعد لفظي، فصاحت و بلاغت،و هم چنين در بعد معنوي كه عبارت، اشاره، لطائف و حقايق شبيه يكديگرند و هيچ تضاد و تنافي با هم ندارند و اما آيهي سوم كه در سورهي آلعمران است)هو الّذي انزل عليك الكتاب، منه آيات محكمات هنّ اُمّ الكتاب واُخَرُ متشابهات) (آل عمران،3/7) مُشْتَبَهات نيست. متشابهات است. مشتبهات يعني آنچه موجب اشتباه است ولي متشابهات يعني آنچه كه مثل و مانند دارد.آيات محكمات قرآن نيز مثل (ليس كمثله شيء) (قل هو الله احد) است و بالاخره چه در بُعد عقيدتي، چه در بعد عملي، چه در بعد علمي و در هر بعد، هيچ آيه اي شبهه اي ولو قليل ندارد بلكه خودش سر راست بر معنا دلالت مي كند يعني با قدري تأمل، متشابهات هم مثل محكمات است چون متشابه آيه اي است كه از نظر لفظي مشابه دارد. مثلاً الفاظ قرآن سه قسمند. يك بخش آن الفاظ و كلماتي است كه مخصوص حضرت ربّ العالمين است. مانند: اللّه، رحمن، رحيم، خالق. و يك بخش الفاظي است كه مخصوص خلق است. مثل ماشي، ضاحك، آكل، شارب، نائم، ميّت. و الفاظي هم مشترك بين خالق و مخلوق است. تشابه در الفاظ اول ودوّم نيست. بلكه در الفاظ سوّم است. مثلاً يد در (يداللّه فوق ايديهم) (فتح،48/10) از نظر لفظي متشابه است، ولي در معنا فرق مي كند. زيرا اين يد تشابه دارد و نه اشتباه، مثلاً تشابه لفظي دارد با (فاغسلوا وجوهكم و ايديكم) (مائده،5/6) و يا در آيهي (فثمّ وجه اللّه) (بقره،2/115) (وجه اللّه) تشابه دارد با (فاغسلوا وجوهكم) پس اين تشابه، تشابه لفظي است. اما در معنا اختلاف دارند، تشابه لفظي اگر به معنا تعبير شود موجب انحراف معنوي است (يدالله) را يد انسان دانستن و يد انسان را (يدالله) دانستن غلط است. پس در اينجا بايد با ارجاع آيهي متشابه به محكم، معناي صحيح بيان شود زيرا:
آيات محكمات، مرجع براي متشابهات است،منتهي تبيين متشابه دو مرحله دارد، يا سه مرحله؛ مرحله اول براي كسي است كه قدرت فهم متشابه را حتي با ارجاع به محكم هم ندارد. مرحلهي دوّّم براي كسي است كه قدرت فهم متشابه را با ارجاع به محكم دارد. مثلاً (يداللّه فوق ايديهم) را ارجاع مي دهد به (ليس كمثله شيء) زيرا (ليس كمثله شيء) كل مُماثِلثها را از ذات و صفات و افعال حق، نسبت به خلق سلب كرده است. بنابراين اين (يداللّه) فارق از يد غير اللّه است. (جاء)ي اللّه فارق از (جاء)ي غير اللّه است پس كل غير اللّه بودن با اللّه مناسب نيست و كل امور الهي ذاتاً، صفاتاً و افعالاً با غير اللّه هيچ تناسبي ندارد بنابراين همين يك آيهي محكم كافي است براي اينكه كل متشابهات عقيدتي را به متشابهات اصلي ارجاع دهيم . ولي مرحلهي سوّم و بُعد دقيق تر و عميق تر اين است كه معناي آيهي متشابه را، بدون ارجاع به محكم دريافت كند. مثلاًدر (يداللّه فوق أيديهم) آيا (اللّه)، (يد) را معني مي كند يا نه؟ آيا اگر گفتيم كه فكر من رفت فيضيه. يعني تاكسي سوار شد؟ پس خودِ «فكر» كه مضاف است رفتن را معني مي كند؛ گاه مضاف، مضاف اليه را معني مي كند و گاهي هم مضاف اليه، مضاف را معني مي كند بنابراين خود (اللّه) كه مجّرد از مادهّّ و ماديات است يد را در (يداللّه) معنا مي كند به اين كه يد اللّه هم مجّّرد از مادّه و مادّيات است و يد جسماني نيست بلكه به معناي «قدرت و علم» مي باشد پس معناي آيه اين است كه : «قدرت و علم خدا فوق قدرتها و علوم آنان است.»
و هم چنين در (وجاء ربّك و الملك صفّاً صفّاً) (صف،89/22) خود (ربّك)، (جاء) را معني مي كند كه اين (جاء)، انتقال مادّي و جسماني نيست، زيرا ربوبيّت حق، يا ربوبيّت در عالم تكليف است يا ربوبيّت در عالم جزا. و هر دو هم از صفات فعل ربّ است. يعني قبل از اينكه خدا جهان را بيافريند ربوبيّت فعلي نبوده ولي ربوبيّت شأني بوده است و اين ربوبيّت فعلي دو بُعدي است. يا ربوبيّت فعليِ دنيوي است كه در عالم تكليف است، يا ربوبيّت عالم جزا است و همان گونه كه در عالم تكليف ربوبيّت جزائي نيست، در عالم جزا هم ربوبيّت تكليفي نيست. بلكه در عالم تكليف، ربوبيّت تكليفي مي آيد و در عالم جزاء هم ربوبيّت جزائي مي آيد. بنابراين (وجاء ربّك) يعني:«جائت ربوبيّة ربّك في الجزاء يوم القيامة» پس براي تفسير متشابه دو مرحله داريم: يك مرحلهي غيري با ارجاع متشابهات به آيات محكمات و يك مرحلهي خودي، و اگر از ما سؤال كنند كه آيا در نظر رسول اللّه (ص) يا ائمه يك آيهي متشابه هست؟ مي گوييم: هرگز نيست؛ براي اينكه اين تشابه در همان بُعد اوّل حل است. ولكن كساني هستند كه نوع آيات قرآن برايشان متشابه است. مثل صاحب كتاب معالم الاصول كه ميگويد قرآن «ظنّي الدّلالة»!! است زيرا كل آيات قرآن برايش متشابه است، ولكن نسبت به معصومين (ع) و كساني كه تالي تلو معصوم هستند، مثل مرحوم علاّمهي طباطبايي و بعضي ديگر كه خيلي كم هستند اصلاً يك آيهي متشابه هم وجود ندارد چنان كه امام صادق(ع)مي فرمايد: «المتشابه ما اشتبه علي جاهله» منتهي فرق بين آيهي متشابه و آيات محكمات اين است كه محكمات دقت زيادي نمي خواهد. ولكن متشابه دقت لازم دارد يا دقت غيري يا دقت خودي؛ دقت غيري، ارجاع به محكمات است و دقت خودي يعني در خود آيه دقت كردن. بنابراين كل آيات قرآن محكماتند، كل آيات، بيان، تبيان، نور، برهان و هدي هستند.نور يا از دور است يا از نزديك؛ نور دور ،نور است و نور نزديك هم نور است. نور نزديك را از نزديك مي بينيد و نور دور را به سراغش مي رويد و مي بينيد. كذلك، انوار دلالات آيات قرآني در بُعد محكمات نزديك است. تأمل زيادي نمي خواهد. ولكن در متشابهات دور است. منتهي بعضي ها هم از دور، دورند و هم از نزديك دورند اينها كساني هستند كه به قرآن توجه ندارند!
بيّنات: آيا متشابهات با ارجاع به محكمات محكم مي شوند؟
آيت اللّه صادقي: به دليل آيه، بله؛ براي اينكه (منه آيات محكمات هنَّ اُمّ الكتاب واُخَرُ متشابهات) (آل عمران،3/7) خوب، محكمات اُمَّند و متشابهات وَلَدَند. اگر وَلَد، بدون مراجعه به اُمّ زندگي كند بيچاره مي شود وليكن، ولد، فرزند كوچك، با مراجعه به مادر احتياجات خود را برآورده مي كند.بنابراين در خود آيه تبيين شده كه قرآن در بُعد دلالتي دو بخش است. يك مرحله محكمات است كه به خودي خود دلالت دارد و يك مرحله متشابهات است كه مانند فرزند ارجاع مي كند به محكم تا محكم شود. پس با ارجاع آيات متشابهات به محكماتِ هم سنخ، متشابه، محكم مي شود بنابراين (كتاب احكمت آياته) يعني (احكمت آياته) دردو بعد؛ احكمت در بُعد استحكام لفظي، و اُحكمت در بُعد دقت در متشابه، يا در خود آيهي كه روشي دقيقتر است يا به وسيلهي آيهي محكم كه روشي عام است.
بيّنات: به نظر مي رسد كه در متشابهات همان طور كه حضرتعالي فرموديد متشابه وصف خود آيه يعني وصف عرضي نيست. و محكم هم همين طور؛ آن وقت درمتشابه اگر ما اتباع كنيم يك ضلالتي پشت سرش هست. اما اگر ارجاع بدهيم به محكمات، اين جنبهي ضلالتش مي رود ولي متشابه مي ماند. مثل همين ولدي كه فرموديد اگر به مادرش مراجعه كرد مادر نمي شود و ولد بودنش محفوظ است.
آيت اللّه صادقي: اگر ضلالت متشابه گرفته شد، پس ضلالت نمي ماند. آري متشابه در بعد تشابه، مطلب از آن فهميده نمي شود. وليكن در بعد ارجاع به محكم تاليتلو محكم، ميشود. يعني از نور، نور مي گيرد. گاه تاريك تاريك است. متشابهات است كه نه به طور خودي فهميده مي شود نه به طور غيري. گاه از خورشيد نور مي گيرد. موجودي كه از خورشيد نور مي گيرد، نور دارد. و ديگر ظلمتي ندارد. بنابراين يا اِحكام است كه در بُعد اصلي روشن است يا در بعد اصلي، روشن نيست. با ارجاع به بعد اصلي ِ محكمات، آن تشابه، آن ضلالت ، آن تاريكي از بين مي رود يا به طور خودي يا به طور غيري؛ وانگهي آياتي از قرآن مي گويد، قرآن بيان للّناس است. نور است، هُدي است، برهان است، مبين است و… آيا اگر متشابه با ارجاع به محكمات در تشابه بماند، باز بيان است؟ در حالي كه كل قرآن از نظر دلالي بيان است. اگر چه حروف مقطعه، آيات دلالي نيستند و مربوط به معصومين(ع) هستند. ولكن آياتي كه بر مبناي دلالت وضعي ودلالت لفظي هستند ، اينها كلاَّ دالّند، بيانند، تبيانند، نورند، برهانند، حجّتند و… و اگر متشابه با ارجاع به محكم باز هم در تشابهش بماند بنابراين قرآن نور نيست! برهان نيست! بلاغ نيست! حجّت نيست! تبيان هم نيست!! بينّات: مثلاً (يداللّه) يا (وجه الله) را ما ارجاع مي دهيم به (ليس كمثله شيء). ميگوييم اين دستي كه براي خداست مثل دست ما نيست. مثل صورت ما نيست. معلوم شد اين دست چه معنا دارد؟
آيت اللّه صادقي: بله، چون دست دو دست است. يا دست جسماني است و يا دستِ نيرويي است، خدا دستي نيرويي دارد. (يداللّه) ، قدرتُ اللّه و علم اللّه است. حقيقت قدرتُ اللّّه و علم اللّه چيست؟ ما نمي دانيم. همان طور كه به ذات اللّه احاطه نداريم. مي دانيم هست. مي دانيم اللّه است و غير خلق است. بنابراين فهم ما به همين اندازه، از قدرت و علم خدا كافي است؛حال، قدرت اللّه يا به لفظ (قدير) استعمال ميشود يا به لفظ (يد)، علمش يا به لفظ عليم يا سميع و يا بصير بيان مي شود با اين تفاوت كه عليم مطلقِ علم است ولي سميع و بصير، علم به شنيدنيها و ديدنيهاست و تمام اينها حاكي از علم و قدرت و حيات و صفات ذاتي و فعلي حضرت حقّ سبحانه و تعالي است. منتهي، همان طور كه ذات اللّه براي هيچ كس مشهود نيست، و كسي احاطه? علمي به آن ندارد، صفات اللّه و افعال اللّه نيز همان گونه است. بيّنات: نظر حضرتعالي درباره? سنّت چيست؟ واقعاً ربط و نسبت سنّت، در بعد تفسير قرآن و تفسير آيات چيست؟ مي بينيم كه مفسّران نسبت به آيات روش هاي مختلفي دارند. بعضي وقتها اصلاً توجهي به روايات نمي شود. بعضي وقتها تفسير كلاًً روايي مي شود. بعضي ها معتقدند كه اين رواياتي كه ما داريم معمولاً در ربط و نسبتشان با قرآن، يا سند ندارند يا دلالتشان قوي نيست. حال بفرماييد كه در باب ربط و نسبت سنّت با قرآن، روش حضرتعالي در تفسيرتان، در مواجهه با سنّت چگونه است؟
آيت اللّه صادقي: مي دانيد كه حديث ثِقْلَيْن فوق حدّ تواتر است. يعني از زمان رسول اللّه(ص) تا زمانهاي بعدي، و تا زمان ما حديث ثِقْلَيْن از احاديثي است كه هيچ مسلماني نمي تواند آن را انكار كند و داراي پنج الي شش تعبير است و ثقلين دو ثقل است. كه يك ثقل وحياني، قرآن است و يك ثقل وحياني، سنّت، و هر دو ثقل، ثقل معنوي است و ثَقَلَين هم نيست. «إنّي تارك فيكم الثِّقْلَين، كتاب الله و عترتي»آيا «كتاب اللّه و عترتي»، ثِقْلَيْنْ است يا ثَلَقَين است؟ ثَقَلَين، اِنس و جن است. آيا انس و جن، كتاب اللّه و عترتي هستند؟ و كذلك آيه? (سنفرغ لكم أيّه الثّقلان)(الرحمن،55/31)، دلالت دارد بر اينكه ثَقَلَين جنّ و انس هستند، و اين نكته اثبات مي كند كه خواندن عبارت ثَقَلَين به جاي ثِقْلَين در حديث توسّط افرادي غير عالم رواج يافته است، خوب «اني تارك فيكم الثّقْلَين . اَحدهما اكبر من الآخر احدهما اطول من الآخر. احدهما اتمّ من الاخر» چهار پنج نوع تعبير داريم كه دو ثقل وحياني درميان امّت اسلامي در زمان حضور و قيام معصومين(ع) در طول و عرض زمان الي يوم القيامة هست.يعني دو حجّت ربّاني بدون خلل و كم و زياد و بدون اشتباه در بين امّت اسلاميوجود دارد. اول كتاب اللّه است كه اَطول، اَدوَم، و اَبيَن و اكمل است در كل جهات دلالي و مدلولي و أقوي و اقوم است از سنّت؛ چنان كه رسالت پيغمبر بزرگوار(ص) داراي دو بعد است يك بعد آن رسالت قرآني و يك بعد آن رسالت حديثي است. آيات بعد رسالت قرآني اهم است يا حديثي؟ مسلماً رسالت قرآني مهمتر است «و انهّما لن يفترقا، حتي يردا عليّ الحوض» افتراق ندارند. عترت با قرآن است. قرآن هم با عترت است. سنّت با قرآن است. قرآن هم با سنّت است. در هر صورت اين دو بار سنگين و امانت گرانبها بر دوش امّت اسلامي نهاده شده تا امتحان شوند كه چگونه با آن دو برخورد مي كنند.ثقل اوّل قرآن است كه به طور مطلق حجّت است. و ثقل دوّم عترت و سنّت است كه در بعضي روايات با لفظ «عترتي» آمده و در بعضي روايات با لفظ «سنّتي» آمده است و البته «سنّتي» همان «عترتي» است. چون اگر عترت، سنّت را به طور مسلّم نقل كنند قطعي است. امّا اگر غير عترت ، سنّت را نقل كنند ،گاه قطعي است و گاه غير قطعي؛ ولكن، اگر امام صادق (ع) يا يكي از ائمه(ع) ديگر يا حضرت زهراے مطلبي را قطعاً نقل كنند، اين قطعاً «سنتّي» است. چون عترت معصوم است. و امّا اگر صدها ابوهريره مطلبي را به عنوان سنّت نقل كنند، اگر يقيني نباشد قابل قبول نيست.
پس عترتي، سنّتي است و سنّتي هم عترتي است. اين سنّتي را كه عترت نقل مي كنند، سنّت است. ولو يك فرد از اينان(ع) نقل كند. ولكن اگر افراد زيادي از غير عترت نقل كنند، مخصوصاً اگر مخالف قرآن باشد يا يقيني نباشد قابل قبول نيست. پس سنّت و عترت دو لفظند به يك معنا، به مفهوم قطّعيت دوّم وحياني زيرا قطعيت اوّل وحياني قرآن است و قطعيّت دوّم وحياني سنّت است.
بيّنات: آيا اگر سنت پيامبر را اصحاب نقل كنند نمي توانيم بپذيريم؟
آيت اللّه صادقي: اگر مطمئن باشيم بلي و گرنه خير؛ ولكن اگر از ائمهي معصومين(ع) نقل شود از همان اوّل ، قطعي است چون معصوم هستند، معصوم حامل معصوم است. ناقل معصوم است. خوب حالا، سنّت چه رابطه اي با كتاب دارد و كتاب چه رابطه اي با سنّت دارد؛ كار كتاب، كار وحياني اصلي قانوني است. ولي سنّت ابعادي دارد. يك بعدش اين است كه اگر احياناً حكمي از احكام الهي در قرآن، نفي و يا اثبات نشده باشد و از طريق رسول رسيده باشد قبول مي كنيم. چون مأموريم به:)اطيعوا اللّه واطيعوا الرّسول و اولي الامر منكم)(نساء،4/59) و براساس بيان امير المؤمنين(ع) «اطيعوا اللّه في محكم كتابه» البته متشابهات در بخش اَحكام عملي نيست. بلكه در بخش اَحكام عقيدتي قرار دارد كه نحوه? شناخت آن را بررسي كرديم. «اطيعوا اللّه في محكم كتابه واطيعوا الرّسول في سنته الثابتة أو الجامعة غير المفرّقة » اولي الامر هم ناقل عن الرسول هستند. كما اين كه رسول(ص) در دو بُعد ناقل عن اللّه است، كتاباًو سنّتاً، ائمه(ع)هم از پيامبر نقل ميكنند؛بنابراين سنّت و عترت احكام فرعي و جزيي را كه در قرآن نفي و اثبات نشده بيان ميكنند و ما هم از باب (اطيعوا الرّسول) قبول مي كنيم. چون همان طور كه (اطيعوا اللّه) تبعيّت از قرآن را بيان كرده، (اطيعوا الرّسول) هم تبعيت از رسول را بيان مي كند منتهي پيروي از رسول در غير بُعد نسخ است زيرا رسول ناسخ نيست.حال بُعد دوّم: آيا برخورد مسلمانان با قرآن، معصومانه است؟ نه!برخوردهاي نادرست برخلاف نصّ و برخلاف ظاهر قرآن زياد داريم. حالا مرحلهي دوّم وظيفهي سنّت، بيانگري مطالبي است كه از نص يا ظاهر قرآن استفاده مي شود، ولي بعضي از مفسّران يا مترجمان در برداشت از آنها اشتباه مي كنند يا غلط معنا مي كنند و اين دو مطلب در بُعد حاكميت شرعي رسول و ائمه(ع)است. مطلب سوم در بُعد سياسي است، همان طور كه احكام قرآن و سنّت معصومند؛ معصوم اوّل وثقل اوّل قرآن است و معصوم دوّم و ثقل دوّّم،سنّت است. همان طور هم اداره كنندهي جامعهي اسلامي بايد معصوم باشد كه نور علي نور است محمد (ص)،علي(ع)، حسن(ع) و حسين(ع)باشند تا قرآن را صد درصد تطبيق كنند. اين در زمان حضور معصومين(ع) است،كه در زمان حضور آنان سنّتِ وحياني قرآني و سنت وحياني رسالي تثبيت ميشود تا بعداً مستمّراً كساني كه تالي تلو معصومان هستند برمبناي قرآن كه تحريف نشده و برمبناي سنّت كه از موافقت با قرآن معلوم مي شود عمل كنند. بنابراين تاريخ رسالت اسلام داراي سه بُعد است . بُعد اوّل زمان حضور معصومان، بُعد دوّم زمان غياب معصومان، بُعد سوّم زمان حضور ولي امر عجل اللّه تعالي فرجه الشّريف.
در بُعد اوّل و سوّم: دو معصوم حاضرند. در بعد وسط يك معصوم كه قرآن است حضور مطلق دارد و معصوم دوّم هم سنّت است كه دريافت آن محتاج به كوشش و كاوش است. بايد كوشش و كاوش كنيم، بدون نظر به سند تا اگر حديثي موافق قرآن است قبول و اگر مخالف قرآن است رد كنيم؛ و آنچه را كه نه موافق و نه مخالف قرآن است اگر قطعي باشد بايد قبول كنيم. بنابراين كوشش و كاوشي كه در زمان غيبت است در بُعد تفاهم از قرآن است كه هميشگي است و در بُعد دريافت سنّت است كه به وسيلهي تطبيق با قرآن است. والاّ معصومان مفسّر قرآن نيستند.
مفسّر يعني چه؟ تفسير از فَسْرْ است و فسر، كشف القِناع است. آيا در قرآن كه بيان للّناس است قناعي وحجابي و پرده اي هست؟ آيا در كلام خدا كه بهترين، فصيح ترين، بليغ ترين كلام است حجابي وجود دارد؟ كه ما دون خدا اين حجاب را بردارد. آيا خورشيد تاريك است كه ماه تاريكي اش را بردارد. اين معصومان كه بُعد دوّم وحياني هستند، آيا بُعد دو?ّم وحياني به بُعد اوّل كمك ميكند؟ آيا بُعد اوّل نورش كم است تا به او نور دهند؟ نخير.
اينها مستفسرند. مفسّر نيستند. قرآن را با قرآن تفسير مي كنند؛ چون به قرآن در كل ابعاد چهارگانه ي آن احاطه? علمي مطلق دارند در عبارت و اشاره و لطائف و حقايق؛ بنابراين آنها به گونه اي معصومانه تبيين مي كنند آنچه را كه از قرآن فهميده مي شود. منتهي، فهم معصومان، فهم معصومانه است و غير معصومان، احياناً قصور و احياناً تقصير دارند؛ احياناً ـمتاسفانهـ عناد دارند كه قرآن را برخلاف نصّ يا ظاهرِ آن معنا ميكنند. ولكن اگر در حديثي از رسول الله (ص) و از حضرت علي(ع) ثابت شد كه فلان آيه معنايش چنان است،به گونه اي كه خود آيه نصّ در همان معناست ديگر كسي قدرت تخلف و جرأت تخلف ندارند، بنابراين سنّت در اين سه بُعد منحصر مي شود ؛ بُعد اوّل و دوّم كه بيان احكام شرعي قرآني و حقايق قرآني است و بُعد سوّم ارائه ي روش اجراي احكام در حكومت قرآني است.
بيّنات: اگر بيانات ائمه? معصومين(ع) نسبت به «عبارات» ـ يعني آنچه مربوط به فهم عرف مردم عوام استـ جنبهي تفسير نداشته باشد جنبهي تنبيه و تذّكر دارد. امّا جنبهي اشارات و لطائفش، چون همه فهم نيست ظاهراًاينجا بايد مفسّر باشند و اينجا بايد بگوييم مفسّرند!
آيت اللّه صادقي: عرض شود كه حضراتِ اهل البيت(ع)راجع به «عبارات» مفسّر نيستند، چون مي شود فهميد، راجع به «اشاره» و «لطائف» هم كه براي متخصصان قابل فهم است ولي براي اين كه معنا را عموميت بدهند، معصوم بيان مي كند. اگر چه ما بدون مراجعه به هيچ روايتي از روايات؛ هم اشاره و هم لطائف (لايمسّه الاّالمطهّرون) را ميفهميم. ولكن اين«ما» تعدادشان كم است حال براي اينكه كلّ مسلمانها با درجاتشان، اَفهام مختلفشان و مراتبشان، اضافه براين كه در «عبارات» وارد ميشوند، در «لطائف» و «اشاره» هم وارد شوند؛ ائمه(ع) تنبّه مي دهند. بنابراين همان طور كه در بُعد اوّل عبارا ت قرآن بيّن است، در بُعد دوّم نيز اشاراتآن هم، بَيّن است يعني غير معصوم ميتواند آن را بفهمد. در بُعد سوّم لطائف هم، بيّن است و غير معصوم مي تواند بفهمد. ولي اين توان دوّم و توان سوّم، توان كلي نيست، چون توان كلّي نيست. امام(ع) دربارهي (ممّا رزقناهم ينفقون) ميفرمايد: «ممّا علّمناهم يبثّون أو ينبّئون» آيا اگر امام(ع) اين نكته را نمي فرمود؟ بيان قرآن رسا نبود؟! هُمْ كيست؟هُمْ انسان است.بُعد اصلي انسان روح است. بعد فرعياش جسم است. ولي بعد اصلي تغافل ميشود. پس تغافل از بُعد اصلي، گنگيِ آيات نيست. گنگي از ماست. حجابها و پردههاي ما را تفسير ميكنند. نه قرآن را؛ افكار ما را تفسير مي كنند، افكار نهفته و پوشيدهي ما را تفسير ميكنند و توجيه ميكنند تا آن كسي كه چشمش بسته است، چشمش را باز كند، خورشيد را ببيند. نه اينكه، اگر چشم بسته بود مفهومش اين باشد كه خورشيد هم نيست! آنها چشمها را باز ميكنند تا مردم به گونه اي معصومانه ببينند و درست نگري را به انسان نشان مي دهند، نه اينكه در نگرش به قرآن، چيزي افزون از خودشان را به قرآن اضافه كنند! نه به قرآن اضافه مي كنند و نه از آن كم مي كنند. بلكه قرآن را چنان كه خدا اراده فرموده است و دلالت دارد، در كل ابعاد سه گانه تبيين مي كنند. بنابراين اهل البيت(ع) مفسّر نيستند. مستفسرند. منتها مفسر افكار ما و مستفسر از قرآن؛ تا در بُعد تفسير افكار ما، اين افكار را از كجروي و غلط روي و اشتباه برگردانند.
بيّنات: دربارهي نسخ قرآن به قرآن آيهي (ما ننسخ مِنْ آيةٍ أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها) (بقره، 2/106) چه چيزي را مي خواهد بيان كند؟
آيت اللّه صادقي: ببينيد:)مِن آيةٍ) استغراق در كل نشانه هاي ربّاني است و اين آيات ربّاني، يا آيات عيني رسولي است كه خود رسل باشند. آيا مگر رسل، آيت اللّه نيستند؟در حقيقت اينها آيت اللّه العظمي هستند،يا آيت عيني رسالتي كه معجزات آنان است و يا آيات عيني احكامي است. پس سه بُعد است و (من آيةٍ) تمام اينها را شامل ميشود. (ما ننسخ من آية) يا نسخ مي كنيم. نسخ كلّي و يا نسخ بعضي، همان نسخ هاي پنجگانه كه قبلاً برشمرديم (أو ننسها)،مثلاً اگر اساميِ انبيايي را در قرآن ذكر نكرديم اين، (ننسها) است. يا ذكر كرديم. در هر صورت (نأت بخير منها) پيغمبر بهتري، ابراهيم بهتر از نوح را مي آوريم ويا (مثلها) يا برابرند ياممتازتر و يا بالاترند. حال اين اعم است از اينكه نسبت به انبيا باشد كه نُبُوّاتِشان نسخ شده است و يا نسبت به معجزات باشد كه نسخ شده؛ واكنون هم كل انبيا و كل معجزات در رسالت رساني نسخ شده است يعني محمد(ص) مانند انبياي قبل نيست. نه معجزاتش و نه خودش كه آيهي عيني است خوب (نأت بخير منها) پيغمبر بزرگوار (خير منها) است. يعني خير است در بُعد رسولي در بُعد رسالتي و در بُعد احكامي؛ و اين يا نسخ بُعد دروني در احكام قرآني است و يا بُعد بروني مربوط به شرايع سابقه؛ احكام قرآن در درون احياناً تناسخ تكاملي دارند. يا در بُرون نسبت به احكام شرايع قبلي ناسخ اند؛ البتّه احكام داخلي منسوخهي قرآن بيش از پنج، شش يا فوقش ده تا نيست كه قبلاً مختصري پيرامون آن بحث كرديم، منتهي نسخ ي نسخِ كلي است يا نسخ عموم است يا نسخ خصوص است يا نسخ هاي ديگر است كه اين تناسخ هم در بعد تكامل است. مثلاً در مكه حكم حجاب كامل زنان نبود و آيات حجاب كلاً در مدينه نازل شده است خوب اين نسخ است. بنابراين قرآن در سيزده سال مكي نسبت به نوع پوشش زنان كه در آن، سروگردن پيدا بوده، نَهي نفرموده است بلكه بعداً در مدينه آيات حجاب در سورهي نور و سُوَرِ ديگر نازل شده و اين را نسخ تكاملي كرده است.
يا فرض كنيد كه نسخ تكاملي مثل حكم شراب كه قرآن درباره? آن در پنج حالت مختلف، آيه دارد و هر پنج نوعش دليل برحرمت است ولي اوّل حرمت كمرنگ، بعد پررنگ و پررنگتر و در آخر كار در سورهي مائده :)انّما الخمر والميسر) (مائده،90/5) نازل شده كه شديدترين شلاق را به خَمر و خمّار زده است.
يا اينكه پيرامون حكم زنا، آيهي)الّلاتي يأتين الفاحشة من نسائكم… فامسكوهنّ في البيوت) (نساء، 15/4) حدّ زنا را امساك زنان در بيوت معين كرده بود و حدّ زناي مردان را نيز (واللّذان ياتيانها منكم فآذوهما) (نساءِ، 16/4) پس حدّ مرد و زني كه فاحشه را انجام ميدادند ايذاء بود. ايذاء زن حبس در بيت بود)حتّي يتوفّاهنّ الموت) و ايذاء مرد هم كتك زدن او بود ولكن در سورهي نور، امر فرموده كه به هر دوي زن و مرد زناكار ـ در صورت شهادت چهار مرد شاهد عادل ـ به طور يكسان صد ضربه تازيانه زده شود. پس حدّ اوّل خفيفتر بود ولي بعداً نسخي تكاملي شد. از اين قبيل نسخها در قرآن فوق فوقش ده تا بيشتر نداريم.و دربارهي نسخ بروني شرايع گذشته نيز، مثلاً احكامي ابتلايي كه به جهت تأديب مكلّفان به شريعت تورات نازل شده بود، در انجيل اجمالاً نسخ شده و سپس در قرآن تفصيلاً منسوخ گرديده است كه براي اطلاّع بيشتر به «تفسير الفرقان» مراجعه شود.
???
و در پايان با تشكر فراوان از دست اندركاران فصلنامهي بيّنات بخاطر انجام اين گفتوگوها و انتشار آن در بين انديشمندان مسلمان، از مجتهدان آزاده و شريعتمداران اسلام درخواست ميكنيم كه نخست نظرات خود را مستقيماً از قرآن در اصل و از سنّت قطعيّه در فرع، استخراج كنند زيرا: قرآن كه آخرين كتاب وحياني است از نظر دلالت و مدلول در بين كل كتاب هاي وحياني ـ تا چه رسد به غير آنها ـ بي نظير است و سنّت نيز در صورتي كه قرآن نفي و اثباتي دربارهي آن نكرده باشد وبر مبناي (ولا تقف ما ليس لك به علم) علم آور و قطعي الصدور باشد حتماً پيروي از آن واجب است. و در ثاني اگر انتقادي بر محتواي اين چهار مصاحبه دارند به نشاني «جامعةُ علومِ القرآن» ارسال كنند كه اينجانب درطيّ شبانه روز به صورت حضوري يا تلفني و يا با نمابر و اينترنت، براي پاسخگويي به كلّيهي پرسشهاي قرآني و اسلامي،همواره آماده هستم، و نحوه ارتباط قرآني ما با مشتاقان گسترش معارف قرآن در سطح جهان به طريق ذيل ميّسر است.
قم ـ بلوار امين، كوچه? 21، پلاك 7، كدپستي: 37139 ـ تلفن:2934425؛ نمابر: 1ـ2935480
url:www.Forghan.org
Email:Sadeghi @Forghan.orj
«والسّلام علي عبادالله الصّالحين»